تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

گرد و غبار

سلام به گلای ناز خودم حالتون خوبه شیطونای من بازم دو سه روزه که براتون مطلب ننوشتم تو اداره فرصت نمیشه میگم برم خونه .... تو خونه هم که کلا اختیاری موجود نیست دل و روده کامپیوترو ریختین بیرون دیروز تارا خانم کلا سیم مودمو درآورد هم از پریز هم از مودم و خیالش راحت شد که به این زودیا مامان و بابا نمیرن سراغ دنیای مجازی جونم براتون بگه بالاخره روز جمعه غروب برکشتیم خونه خودمون اونقدر خرت و پرت با خودم آوردم ازون خونه که خدا میدونه چقدر طول کشیده تا مرتبشون کردم کارای خونه هم که الا ماشالا ..... خونه تکونی رو هم کم کمک باید شروع کنم و جالبه که نمی دونم از کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو دو روز گذشته صبحا نسبتا خوب خوابیدین ولی بع...
30 بهمن 1390

روز عشق و دوستی

سلام به جوجو های من حال و احوالتون خوبه خوش می گذره بهتون ................ دیگه مامان جونو کفری نکنین قربونتون برم من . مامان جون عاشق فیلم و سریاله شما هم مرتب حالگیری می کنین نمی زارین درست تلویزیون تماشا کنه آخه چرا خاموش می کنین حالا بزارین آقاهه بیاد دیوار کوبو نصب کنه اونوقته که بگین اااا چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟ جونم براتون بگه  تو یکی دو روز که گذشته حسابی مشغول شیطونی بودین مثل همیشه صبحا تا نزدیک ظهر خواب بودین و عنوان پر افتخار خوشخواب را به خودتون اختصاص دادین البته براتون بگم این امور فقط در شیفت کاری مامان جون اتفاق می افته ودر عوض زمانی که بیدار میشین حسابی تلافی می کنین و اگه راه دستتون باشه دیگه به زور بعد از ظهر هم...
25 بهمن 1390

خرید ومهمونی و....

سلام سلام سلام حالتون خوبه اول بابت تأخیر این چند روز خیلی ببخشید راستش یه ذرهههههههههههههههههههههههه تقصیر خودتون بود چون تو این چند روزه دست به یکیتون خیلی خوب بوده و در راستای همکاری با بنده همیشه یکیتون حاضر به یراق بودین واما از وقایع اتفاقیه براتون بگم: روز سه شنبه بعد از ظهر خونه مامان جون بودیم که همگی اهل خانه تشریف بردن بیرون من موندم و شماها با خاله جون یهو تصمیمی به کله مبارکمون خطور کرد که بله چطوره بریم بیرون خرید کنیم . خاله جون گفت تا کی می خوای خودتو محبوس کنی جایی نری و وابسته ماشین باشی دیدیم پر بیراه نمیگه ماهم شال و کلاه کردیم و بردیمتون بیرون تو ماشین که باربد خوابید بعد که پیاده شدیم جلو فروشگاه لبا...
23 بهمن 1390

پانزده ماهگی

سلام سلام سلام به نخودچی های خودم حالتون خوبه چه خبرا من که مشغول امورات همیشگی هستم و تو این چند روز حتی فرصت نکردم برم سروقت کامپیوتر چون تا در موردش فکر می کنم یکیتون از خواب بیدار میشه در راستای همکاری با مامان که چشماش خسته نشه در نتیجه دفتر روزانه خاطراتتون تبدیل شده به هفته نویسی و به ناچار تعدادی از وقایع جالب از ذهنم میره و من از این بابت یه ذره دلغمین میشم........ و اما بگم که مبارکههههههههههههههه چی؟؟؟؟؟؟ 15 ماهگی الهی فداتون بشم که دارین قد می کشین وبزرگ میشین تو چهار پنج روز گذشته حسابی مشغول شیطونی بودین و زیاد جایی نرفتیم جمعه بعد از ظهر کمی رفتیم بیرون تو ماشین خوابتون برد شنبه هم به همین...
18 بهمن 1390

باز باران با ترانه

قبل سلام بگم امروز خدارو شکر بعد از حدود 2 ماه یه بارون خیلی خیلی قشنگ شروع شده که به حق این قطره های زلال از خدا می خوام غم و غصه همه آدما رو مثل این بارون بشوره و پاک کنه سلام گلدونه های شیطونم حالتون خوبه چطور مطورین باید به شما حقوق تمام وقت پرداخت بشه چون وظایفتون رو به نحو احسن دارین انجام میدین شامل ریخت و پاش ، شلوغ کاری ، سروصدا و جیغغغغغغغغغغغغغ از نوع بنفش دیگههههههههه براتون بگم خرد کردن نون و بیسکویت روی فرش و عمل زیبای رنده زدن کیک با دست روی فرش تازه جارو شده ، تلاش برای باز کردن در یخچال و فریزر و چسبوندن زبون مبارک به کشوهای فریزر مراقب بودن در مورد اینکه همیشه بیدار باشین و خدای نکرده یکیتون بدون هماهنگی ل...
11 بهمن 1390

wi-fi

  سلام به جوجه هاي خوشگلم حالتون چطوره عرض خدمتتون كه من چهارشبه ظهر اومدم خونه خودمون شما هم با بابا ايمان ساعت 3 از خونه مامان جون اومدين وقتي به مامان جون زنگ زدم صداش بغض دار بود با نگراني ازش پرسيدم چي شده مشخص شد كه بله جاي خالي شما دلتنگش كرده گفتم بهش از دستمون خسته نشدي گفت مگه ميشه بعدا كاشف به عمل اومد كه خاله جون هم كلي گريه كرده واقعا مهره مار دارين همه رو عاشق خودتون كردين روز سه شنبه هم كه به مناسبت روز تعطيل شهادت امام رضا خونه خاله من بودين حسابي شيطوني كردين و كلي از پله بالا رفتين حس مي كنم پله براي شما يك آرمانه كه همه جا دنبالش مي گردين آخه ما كه پله نداريم خونه مامان جون اينا هم در داره و هميشه بست...
8 بهمن 1390

دلگويه

سلام نفسای خوشگلم حالتون خوبه جونم براتون بگه ما هنوز خونه مامان جونیم و این دفعه معلوم نیست تا کی می خوایم کنگر بخوریم لنگر بندازیم دیروز ساعت ٢:٣٠ رسیدیم خونه شما بیدار بودین ناهار خوردیم بعدش خوابیدین ساعت ٥ بیدار شدین مشغول بازی بودین از ساعت٧ شب هم تظاهرات خواب در شما آغاز شد ( نق نق زدن  و چشم مالیدن در تارا خانوم و انگشت مکیدن در باربدخان )یکی دو نوبت شیر خوردین بدون اینکه تمایلی به دراز کشیدن از خودتون نشون بدین کماکان سربسر تلویزیون بیچاره گذاشتین و دل و روده شو ریختین بیرون طوری که مامان جون مصر شد به صدور مجوز لازم برای نصب دیوار کوب..... تا ساعت ١١ بیدار بودین یکی دو نوبت لباساتون رو عوض کردم آخر شب چراغا...
2 بهمن 1390

دندونای دون دون کی میاین؟؟

سلام گلپونه های من حالتون چطوره فداتون بشم من تو دو روز تعطیلی گذشته خونه مامان جون بودیم شما هم که از خدا خواسته مشغول شیطونی و سرو صدا پنج شنبه چون بابایی خیلی کار داشت بعد از ظهر زنگ زدم به خاله جون اومد دنبالمون که بریم خونشون ما هم اول یه سری به بابایی زدیم که دست تنها حسابی مشغول کار بود بعدش رفتیم خونه مامان جون اینا شما هم تا رسیدین تشریف بردین سمت تلویزیون بیچاره گناه داره اگه بسوزه چیکار کنیم........... شب وقتی خواستیم بیایم خونه بابایی با باربد رفتن یه سری به خاله بابایی زدن وقتی برگشتن تارا خوابیده بود و دلمون نیومد بغلش کنیم بیدار بشه این شد که اونشب موندیم خونه مامانی  دیروز هر دوتون ساعت 10 بیدار شدین ...
1 بهمن 1390
1